۱۳۸۷ بهمن ۳, پنجشنبه

به راستي كه ...

و انسان كسي ست كه خداوند اورا افريد و به راستي خداوند كيست و او را چه كسي آفريد اگر بخشي از وجود ما روحيست كه در ما دميده شده توسط خداوند پس خداوند عقلي از عقل ما كامل تر را داراست

و خداوند نيز اين سوال برايش بدون جواب است كه به راستي او را كه آفريده ؟

برايم هيچ چيز مهم نيست اين روزها هم ميگزرند و هر روز كه ميگذرد هيچ كس چيزي از خود نميپرسد و همه همچون گوسفنداني هستند كه از خود فكر ندارند و از آنها سوي استفاده ميكنند

براستي ديگر خسته شده ام از همه چيز و ميدانم خداوندي وجود ندارد و من خداي خود مي باشم و حتي مردن هم من را از ايم مخمصه رها نخواهد كرد

و روز ها را ميگذرانم بي آنكه رنگ روز را ببينم من زنداني هستم كه خود را حبس كردم و اين نيز بهتر است از رفتن ميان مردمي كه هيچ نميداند و شايد ميداند اما نميخواهند كه بندانند

آه كه دلم گرفته به راستي خدا هم دلش ميگيرد




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر